؛[مقدمه: پیشرو و هیچکس]؛
هه، سروش ميدونی که
اين روزا دیگه همه دستشون تو جيب باباههس
(آره خدا وکيلی)
مثل ما ها نيستن که
(ولي خب بايد بشن)
؛[همخوان: پیشرو]؛
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيل ديگه زنگ تفريح
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيل ديگه زنگ تفريح
؛[قسمت اول: پیشرو]؛
رضا بخون با حس
الان وايسا جلو آينه
رضا ببين دنيای ناکِسو دوباره چارچشم
من همونيم که بودم تو خيابونا بارکش
پسری که نميخواست ننش دست بکنه تو وايتکس
اگه آرشه زندگی رو تهديد ميکنه به ماشه
اگه پاشه
من پا شدم بسه طعنه باشه
چون رفته هفته های زجر و نحس بد سابق
من زندم پس بذار تا ابد حرف بزنه صامت
اين بار اسب سر تاجره که دست بسر خانه
خيلي وقته اگه ساکت، چون خنده کرده صادق
پسر، رضا تو خونش نداره تاب و سرسره
تا اينجا هم اومده که عقده هاتو پر کنه
مشکلاتو قفل کنه همون جايي که هستش
پشت کارت گم شده
هنوز جاريه وقتش
من کمکت مي کنم و مي شه آويز مغزت
راه حلّو بهت ميگم
چون من حاليمه بچه
؛[همخوان: پیشرو]؛
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيله ديگه زنگ تفريح
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيل ديگه زنگ تفريح
؛[قسمت دوم: هيچکس]؛
ببين
من با پوتين بزرگ شدم و
کلاه بوده سرم
رفيق تنهاييامم خدا بوده فقط
دلم از کف خيابونم آسفالت، تره با لطافت و نرمیام آشناس
نه، نه که بد باشم، نه
اينم فکر بقيهست
همه فکر ميکنن آدم خوبه شکل پریَست
من غول ديدم، خوب ديدم
آدم خوبایی که خيلي وقتا بو ميدن
اما توپيدن چه فايده شد
بديا قايم شد
پشتِ پول و من خوش به زور
ميمونم تا چرکای دلم خشک شه زود
هيچ وقت سنگي برنداشتم
که نتونم پرت کنم
رو پاهام وايسادم و الانم مرد شدم
مردم بهم ياد دادن
اعتمادو ترک کنم
شايد خوشايند نيست ولی حقيقت داره
تعجب نکن اگه يکی شبيه من باشه
؛[همخوان: پیشرو]؛
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيل ديگه زنگ تفريح
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيلديگه زنگ تفريح
؛[قسمت سوم: پیشرو]؛
من رضا ناصریام
متولد دهه ی شصتام
همونی که ميخواد بکشد بيرون از حلقهی ترس
از کلهی من استفاده کن در حد يه گنج
مسئلهی من اينه
بسه تبصرهی رنج
رنج روح از پدرت
تو سپرديش دست اون
مياد و غرق پول ميکنت
تا بشی محو اون
ولي کله پوکی بيش نميشی بچه جون
بگو شباهتت با بابا چيه
جز رنگ خون ؟
ديگه هر چی بود بذاريم واسه فرداهاي ديگه
ميخوام از الان بکشی بيرون از باباي پيرت
چون واس رسيدن به خواسته هات
اون تنها مانع ميشه
تو تنها ميشی تا بفهمی زمان مال کيه
و اين حرفا واسه چيه ؟
تازه اشکا مانع ميشه
اون موقع ميخوای داد بزنی
از بالای ايفل
ولي چون که نيزهی بي پولی کرده پاره سينه
برو بالای برج ميلاد تا هفتههای ديگه
؛[همخوان: پیشرو]؛
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيل ديگه زنگ تفريح
میباره از چشای ابريم، اشک برفی
يه چيکه به من ميگه
ديگه خنده تعطيل
يه جنگی بالاتر از جنگ شمشيری که
ميگه تعطيل ديگه زنگ تفريح